جان خود در ره اولاد علی می بازیم
همچو مالک به عدوّان ِعلی می تازیم
ای که گویی که خلایق ز ِولی خسته شدند
کوری چشم تو بر سیّدعلی می نازیم
جان خود در ره اولاد علی می بازیم
همچو مالک به عدوّان ِعلی می تازیم
ای که گویی که خلایق ز ِولی خسته شدند
کوری چشم تو بر سیّدعلی می نازیم
میگم چه خبره همه نگران بازدید وبلاگ ما شدن ؟
خسته شدم از بس نظر تبلیغاتی خوندم ، چه خبرتونه ؟
از این لحظه به بعد نظر تبلیغاتی تایید نخواهد شد .
تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش.
همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد.
قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بدبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن.
یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود، .
هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:
بقیه در ادامه مطلب :
حضرت مــــاه !
دلم که تنگ می شود ، نظر به مـاه می کنم
درونِ مـاه ِ نیمــِه شب ، تـو را نگاه می کنم !
شـک نـدارم اگـــر حجـــابی والا تـــر از چـــ♥ـــادر وجـود داشــت
حضـــرت زهـــــــرا (س) ، کـه ســــــــرور زنــان عـــــــالـــــــــــم اســـــت ، آن را بــه ســــــــر میـــــکرد ....
مطــــمئن هســــــتم کـه چــــــ♥ــــــــــادر پـوشش ســــــــــروران اســــــــــــت
ایـــــــــن را از انــــــتخاب مـــــــ♥ـــــــــــادرم فـــــهمیدم .....
السلام علیک یا فاطمه الزهرا...
پ.ن : به هر چادر پوشی چادری نگویید ، به فرشته ها بر میخورد
در مذهـب عشـق مقتدا خامنه ای است
در جسـم علی،روح خـدا خامـنه ای اسـت
از حـب علی (ع) چـو روز محـشر پرسـند
گـویـم که گـواه مهر ما خامـنه ای اسـت
♦فرزند شهیدی می گفت : بابای ماست خامنه ای.
♦ پیرزنی در جنوب شهر می گفت : با ماست خامنه ای.
♦جوانی در شمال شهر می گفت : چه صبور است خامنه ای.
♦دشمن می گفت : اعصاب ما را خرد کرده خامنه ای.
♦پدر شهید سعید شاهدی می گفت : اینها باختند، برد کرده خامنه ای.
♦برادر شهید همت می گفت : سلم لمن سالمکم خامنه ای.
♦مادر همت خواب “محمد ابراهیم” را دیده که می گوید : حرب لمن حاربکم خامنه ای.
◄◄◄هر چه دشمن بیشتر فحش دهد ، تو را زیبا تر مدح می کنم ♥امام خامنه ای♥
.
ما جـهاد بـا صهـیونیسـت هـا را واجـب مـی دانیـم.
(مـقام معظـم رهبـری)
فـردا هـمه بـا هـم یـک صـدا
چـشم مـن و فـرمـان شـما حضـرت آقـــا
جـانـم سـپرت روز بـلا حضـرت آقــــا
الـحق والانصـاف بـرازنده تـان اسـت
فـرمـانـدهـی کـل قـوا حضـرت آقـا
پـیوسـته دعـا کـرده ام و خـواسـتم از حـق
هـرگز نشـوم از تـو جـدا حـضرت آقـا
مـن بـاورم ایـن اسـت تعـصب سـر جـایـش
هـمپایـه نـداری به خـدا حضـرت آقـا
از شـان ابـاالفضـلی تـان اسـت که شیـطان
افتـاده به گـرداب فنـا حضـرت آقـا
لبـیک یا خامـنه ای
منبع : بنت الزهرا
اینـکه وسـط یـه عده بـی نمـاز،نـماز بـخونـی!!
اینـکه وسـط یـه عـده بـی حـجاب تـو گـرمـای تابـسـتون حـجـاب داشـته بـاشـی!!
بـه خـودت افتـخار کـن،
تو خـاصـی.. نه اُمُّـل
بـگذار تمـام دنیـا بـد و بـیراهـه بـگوینـد!
بـه خـودت...
بـه چـادرت...
نـحن صـامـدونی ها ! لطفا روی عکس کلیک کنید و تو صفحه ای که باز میشه به آقای زمانی رای بدین
چــــــادر سـه نقـطه دارد
همــان سـه نقـطـه ای کـــه فــــــرق اســــت بـــــــین پوشیـــــــــدگی و پوسیــــــــــــدگی
امـــام علــــی (ع) چـه کوتـــــــاه و زیـبا فـرمـودنـــــــــد : پوشیــدگـــــی دوامــــــی بـرای زیـــــــبایی اســـــــــــت
امـام صـادق (ع) :
خـواب روزه دار عبـادت،
خـاموشی او تسـبیح،
عمـل وی پذیرفـته شـده
و دعای او مسـتجاب اسـت.”
مــــاه رمـــضـــــــــان مـــــــــبـــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــ
بچـه بود چـادر سر می کـرد ؛ همه می گفتـند بـچه اسـت نمـی فهمد
بزرگـتر که شـد بـاز هم چـادر بـر سـر داشـت
همه گفـتند مـادرش مجـبورش مـی کـند
ازدواج کـرد بـاز هـم چــادر بـر سـر داشـت
بـاز هم همـه گفـتنـد از تـرس همـسرش چـــــــادر سـر میـکند
همـیشه دنـبال دلـیلی بـرای تخـریـبش بـودند ، ولی هـیچ گـاه نفهـمـیدند ... عــ♥ـــــاشق اســــت
عـــــاشق حجـــ♥ـــاب حضرت زهــــ♥ـــــرا (س)
نفـهمیدند تمـام عمـرش را صـرف ایـــن عــــ♥ـــشق کــــرده اســـت ♥
شـايد آن روز کـه سـهراب نوشـت:
"تـا شـقايـق هسـت زنـدگی بايـد کرد"
خبـری از دل پـر درد گـل يـاس نداشـت
بـايـد اينـگونه نوشـت:
هـر گلی هـم باشـد، چـه شـقايـق چـه گـل پيـچک و يــاس
زنـدگی بـی مهـدی
زنـدگی بـا غم هاسـت
اللهم عجل لولیک الفرج
گفت : ڪه چــــے ؟ هـــے جانباز جانباز ، شهیــــב شهیــــב !
مــــے خواستن نرن !
ڪســـــے مجبورشون نڪرבه بوב ڪه !
گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون مــــے ڪرב !
گفت : ڪــــے ؟؟!!
گفتم : همون ڪه تو نـــבاریش ! گفت : من نـــבارم ؟! چـــــے رو ؟!
گفتم : غیرت !!
ما بهش می گفتیم « تونل وحشت»
خودشان می گفتند« یوم القیامه»
یک ردیف راست، یک ردیف چپ ، می ایستادند کابل به دست.
باید از بینشان می گذشتیم. سر و صورتمان را با دست می گرفتیم و می رفتیم. کمی که گذشت، فهمیدیم اگر فقط از یک طرف برویم ، راست یا چپ، کم تر کتک می خوریم.
این طوری اگر آن طرفی می خواست بزند این طرف، می خورد توی سرو صورت رفقای خودش
منبع : پلاک خونی
منبع : عاشقانه های من و چادرم
دو مـاه از دو افـق در دو شـب تجلّـی کـرد
یـکی شـهنشـه دوران، یـکی امـیر سپـاهـش
دو گوهـر از دو صـدف از دو بحـر گشـت نمـایـان
یـکی چراغ هدایت، یکـی معین و گواهـش
یکی حسین و یکی ناصر حسین، ابوالفـضل
از اتـاق فرمـان خـبر رسـیده کـه تـولد وبـلاگ منــه
تولـدش مبـارک ♥
از همه ی کسایی که تو این یه سال تحملم کردن متشکرم
دل بـه سـوی کربـلا پـر مـی زنـد
نبـض مـا با نـبض رهـبر مـی زنـد
مـا دل خـود را به رهبـر مـی دهـیم
مـا بـه فـرمـان عـلی سـر مـی دهــیـم
جـلــوه ایــمـان ز رویـش منـجلـی اســت
رهــ♥ـبر بــیـدار مــا “ســیـد عـلـــی” اســــت.
.